قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و نود و یکم
زمان ارسال : ۶۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
هال خانهی سجاد حسابی شلوغ بود. مبلها را جمع کرده بودند و حدود بیست مرد و چند زن روزنامهنگار دور هال روی زمین نشسته بودند. سجاد سینی چای را دور گرداند و وقتی همه برداشتند، خودش آخرین استکان را برداشت و نشست. نگاهش روی جمعیت چرخید و بلند گفت:
- دوستان، امشب خواستم دور هم جمع بشیم بلکه مشکل یکی از دوستانمون رو حل کنیم.
صدای همهمه و هیاهوهای گفتوگوهای چندنفره قطع شد و همه به سجا
ساناز
00❤️❤️❤️