پارت صد و نود

زمان ارسال : ۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

علی آخرین کارتن ظرف‌ها را در آشپزخانه‌ی کوچک که گوشه‌ی حیاط بود گذاشت، نگاهی به من انداخت که هنوز داشتم سکوی کثیف آشپزخانه را دستمال می‌کشیدم ولی بعضی از لکه‌های سمج و چسبناکش پاک نشده بود.
- خسته نباشی.
- تو هم همین‌طور.
- ولش کن دیگه، نصفه‌شبه. بیا بریم یه لقمه نون‌پنیر بخوریم و بخوابیم. فردا باید اول وقت خودم رو به عموجانت معرفی کنم بلکه دلخوری مرخصی امروز از دلش دربیا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    10

    این مرد تو را آرزو دارد....ولی تو نمیدانی🫠

    ۴ هفته پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    چه زیبا🥰

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.