قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
شمس آنطرف خیابان ایستاده و خیره شده بود به تابلوی مقابلش، «نمایشگاه هنرهای دستی هاله منتقم». صحنههای این چند روز در ذهنش شکل گرفت. یکیدو روز بعد از شب مزخرف خواستگاری، به بهانهی گردش و سفر با دوستانش به بابل رفته و هرجایی را که فکر میکرد شاید تابان آنجا باشد سر زده بود. از هرکس که احتمال داشت نشانی از تابان داشته باشد سراغ گرفته بود. در نهایت بینتیجه به تهران برگشته و خبری را شن
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ساناز
00❤️❤️❤️