پارت هشتاد و یکم :

سرم را بلند کردم و با دست اشک‌هایم را پاک کردم ، صورتم حسابی داغ و تب‌دار بود . محمد از جا بلند شد و یک بسته دستمال برداشت و به سمت من گرفت . با حالی پریشان یک دستمال برداشتم و با شرمندگی به ابروهای گره خورده محمد نگاه کردم در ذهنم دنبال یک منطق می‌گشتم اما جز حیرت و اضطراب چیزی نبود. حالا معنی حرف‌های پگاه را می‌فهمیدم . اما برایش قابل قبول نبود که آرمان بتواند دردسری برای پگاه ایجاد ک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.