سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هشتاد :
دلم ناگهان فرو ریخت .در مقابل پاسخگویی به هر چیزی ناتوان بودم با پاهای لرزان به سمتش رفتم و ماگ را روی میز گذاشتم، کار از کار گذشته بود قرار بود در مورد چیزی صحبت کند که همیشه از آن میترسیدم آرام گفتم:
_ تو منو تعقیب کردی؟
محمد چانهای بالا انداخت به کسری از ثانیه چهرهاش حالتی عصبی پیدا کرد:
_دست پیش گرفتی پس نیفتی .
نمیخواستم بدرفتاری کنم اما در حالی که زبانم بند آمده
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.