پارت هشتاد و دوم :

_ پس پگاه هم می‌دونست و به من نگفت.
آرمان با صدای مستأصل توضیح داد:
_ من برات توضیح میدم.
سرم به دوران افتاده بود دستم را آرام برای گرفتن میله کنار دستش بلند کردم . لحظه‌ای ساکت ماندم و بعد همانطور تلوتلو خوران تا نزدیکی میله پیش رفتم و به زحمت ان میله را گرفتم ، که بتوانم محکم بایستم . آرمان بی تاب و کلافه به سمت من آمد .به مانند آن بود که خودش را سرزنش می کرد .دستش را دراز کر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.