پارت هفتاد و نهم :

من که یک لبخند ریز روی لبم نشسته بود با شنیدن این جمله از محمد تکانی خوردم ‌.حتی تصورش هم وحشتناک بود که در تمام مدت محمد مرا زیر نظرداشته باشد. اما با همین یک کلمه مهر تاییدی زد بر هرچه از آن می‌ترسیدم. برای دور کردن خودم از آن فضا با عجله به سمت اتاق دویدم و به بهانه لباس عوض کردن تا می‌توانستم از اتاق بیرون نیامدم .در حالتی شبیه شوک بودم. توقع نداشتم محمد بداند و عکس‌العملی نشان ندهد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.