زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
حامی گیج و گنگ اطرافش را نگاه میکرد و مهوا با دیدنش هراسانتر از قبل شد اما فرصتی نداشت و بازوی حامی را کشید.
- بشینید میگم...
حامی خواست مقاومت کند اما آرش با دیدن چند مرد که به سمتشان میدویدند، او را به داخل ماشین هل داد و خودش هم پشت فرمان نشست. یکی از مردها شلیک کرد و مهوا جیغ بلندی کشید، خودش را روی صندلی عقب و کنار حامی، جمع کرد. حامی کنترل صدای عصبیاش را نداشت.
- چهخ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
10خیلی قشنگ و هیجانی بود ،این قدر از هیجان دستم رو فشار دادم ،طوری داستان بیان شده بود انگاری ،منم اونجا حضور داشتم ،قلمت مثل همیشه پایدار نگار جون 🙏♥️💓💓