ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
ترس و شوکی که تجریه کرده بودم با این حرفش از بین رفت. من داشتم چه غلطی میکردم؟ لئونو بغل کردم؟ همینطوری احساساتی شدم و فرتی دستامو انداختم دور گردنش!؟
یهو عقب رفتم.
با این کارم متوجه جمع شدن صورتش شدم.
دستمو روی زخمش فشار داده بودم!
دستپاچه گفتم :
- وای ببخشید.
انگشتامو نزدیک زخمش بردم بعد دیدم اینجوری که بدتر دردش میگیره پس قبل اینکه زخمشو لمس کنم دستمو سریع عقب ب
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
😘😘
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00یه دسته گل دیگه به آب میده میاد میشینه 🤣😝عالی بود مرسی حانیا جونم ❤️😯
۱ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
ممنون از نگاهت ❤️
۱ ماه پیشنیلوفرآبی
00شاید حامی کشته شده یازخمیه امکان داره وملتیلدا وزیده بشه عالی بود
۱ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
نهه باریکلاا
۱ ماه پیش
مریم گلی
00چقدر طریقه صحبت کردن ماتیلدا با لئون رو دوست دارم ،معلومه لئون هم ماتیلدا با مزه دوست داره ممنونم نویسنده جان 🙏💓