پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

رسیدم به ساحل. روی شن‌ها نشستم و به طلوع خورشید چشم دوختم. ماه و خورشید هم زمان تو آسمون بودن. ماه در حال غروب و خورشید در حال طلوع بود. با گوشیم یه آهنگ پلی کردم و تو حال خودم بودم که با نشستن کسی پیشم با ترس هین بلندی کشیدم و از جا پریدم. با دیدن میترا با تعجب گفتم:
-مامان ترسیدم!
اخم وحشتناکی کرد و گفت:
-منم وقتی اومدم تو اتاقت و دیدم نیستی ترسیدم. بگیر بشین.
کنارش نشستم و سرم

487
110,671 تعداد بازدید
346 تعداد نظر
78 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آتاناز

    00

    عالیه پارت بعد رو زود بذار

    ۱ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    فردا🌸

    ۱ ماه پیش
  • لیلی

    00

    واای این تیکه ی آخر پندار😅🤣🤣🤣🤣

    ۱ ماه پیش
  • آیرین

    00

    وای خیلی خیلی خوبه

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید