پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت نود و هفتم :
مهدی خندید:
- منم همینم. موقع رولینگ و تکونهای بالای کشتی دل و روده برام نمیمونه. فقط به وسایلکابین که از اینور به اونور میرن نگاه میکنم. فحشی نیست که به خودم و دریا ندم. ولی تموم که میشه و بعدطوفان، دریای صاف رو میبینم. هر چی گفتم یادم میره.
مهران نگاهی به آسمان صاف انداخت.
- نگاش کن، الان هوا خوبه. تابستون، ساعت یک تا سه با گرمای بالای شصت درجه، با شرجی هوا، هفتاد تا