پارت نود و هفتم :

مهدی خندید:
- منم همینم. موقع رولینگ و تکون‌های بالای کشتی دل و روده برام نمی‌مونه. فقط به وسایل‌کابین که از اینور به اونور می‌رن نگاه می‌کنم. فحشی نیست که به خودم و دریا ندم. ولی تموم که می‌شه و بعدطوفان، دریای صاف رو می‌بینم. هر چی گفتم یادم می‌ره.
مهران نگاهی به آسمان صاف انداخت.
- نگاش کن، الان هوا خوبه. تابستون، ساعت یک تا سه با گرمای بالای شصت درجه، با شرجی هوا، هفتاد تا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.