ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
شیوا لبخندی زد و گفت:
-خودم همچین رو سرتون قند بسابم.
ناخودآگاه برگشتم شیوا رو نگاه کردم. یه طور خاصی حرف زده بود انگار...
پندار سریع گفت:
-اه! مهوا چیکار میکنی؟ برگرد جاده رو ببین بابا، اه.
خندیدم و گفتم:
-نترس. نهایت باهم میمیرم، شیوا اون دنیا قند میسابه رو سرمون.
پندار خندید و زیر لب گفت:
-دیوانه.
پندار ساعتشو نگاه کرد و گفت:
-ساعت از سه گذشته ما ت
آیرین
00مثل همیشه عالیه💗💗