پارت شصت و سوم

زمان ارسال : ۴۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

اما تو مغزم هزاران معادله‌ی حل نشده بود. با ایستادن ماشین کوهیار، پندارم وایساد.
چشمم که به سد بزرگ منجیل خورد، ناخواسته لبخند زدم. چقدر اون روزا زود گذشت!
هرهفته همینجا یه ژست تکراری می‌گرفتیم و سه‌تایی عکس می‌گرفتیم. تا برم و بیام عزیز هزار بار زنگ می‌زد و ایةالکرسی می‌خوند تا برگردم. آخرش هم با کلی غرغر می‌گفت:
-یه‌کم برام زیتون پرورده بخرید، بیارید.
بازم مثل تمام

487
110,648 تعداد بازدید
346 تعداد نظر
78 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Aa

    00

    زیبا بود سپاس🌺🌺🌺

    ۱ ماه پیش
  • آیرین

    10

    😍😍😍😍

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید