بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و چهل
زمان ارسال : ۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
منظور فاطمه را از مشکلات فهمیدند. شیدانه که حالش معلوم شده بود. با کمی استراحت به حال طبیعی برمیگشت. مسلما اشارهاش به دانیال بود! "آمین" غلیظی گفتند و به صورت مبهوت یاسمین خیره شدند. به چشمان دُرُشت شدهاش خندیدند و هر کدام برایش مزهای پراندند. هول کرد و دلشوره به جانش افتاد. باور نمیکرد موضوع محسن برایشان جدی شود. اما انگار شیدانه آنروز صبح با آمدنش به ش
مریم گلی
00چقدر قشنگ احساسات هر شخصی رو بیان میکنید ،این نشان دهنده قلم توانای نویسنده عزیز هست ،بیشتر از خیلی قشنگ وبا احساس بود ،ممنونم نویسنده جان