پارت صد و سی و هشتم

زمان ارسال : ۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه





-چرا سوار نمی‌شی مامان؟
با صدای مادرش پلک زد و گفت:
-دلم پیش دانیاله.
زن مقابلش ایستاد و گفت:
-مگه الان با مادرش حرف نزدی؟
-او زن تنها تو بیمارستانه. پدرش فوت کرده!
نگاه دو خواهر روی هم چرخی زد. این‌بار معصومه گفت:
-الان که تو بری فایده نداره خاله دردت به سرم. خونه نیای شیدا رو دیگه نمی‌شه دست به سر کرد. دکترم بهش گفته اصلا نباید اضطراب داشته باشه.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    از هردوشون خوشم میاد🤩

    ۳ هفته پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    منم همینطور. ممنونم از همراهی‌تون عزیزم

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.