بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و سی و سوم
زمان ارسال : ۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
نفهمید رنگش از پرتاب نور مهتابی رفته یا از اتفاقات عصر:
-خوبی شیدا؟
خوب نبود! اما حسی برای حرف زدن نداشت. سرش را بالا انداخت و نگاهش دور هال چرخید. چشمش که به ساعت خورد، سمت زهرا چرخید:
-هشته! طاها اومده بالا؟
-نه! نیومده که هنوز. عصری رفت بهت نگفت کی میاد؟
-من باهاش حرف میزدم میشستمش پهنش میکردم.
-از مزایای مادر شدنه زبونتو کنترل کردی؟ خواستی جوجوت نبینه