بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و سی و دوم
زمان ارسال : ۳۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
توی تاکسی که نشستند، سرش را پشت صندلی تکیه داد و چشمهایش را بست. زهرا نگاهش کرد و لب بهم فشرد. سکوت شیدانه را دوست نداشت. دستش را گرفت و فشرد. احساس کرد انگشتانش میان زمهریر است:
-سردته شیدا؟
جوابی نگرفت. نزدیکتر رفت و کنار گوشش چسبید:
-از طاها عصبانی نباش. نگرانت بود. میدونی که چقد روت حساسه. الانم بیشتر!
حق با زهرا بود. همیشه آمار کارهایش دست امیرطاها بود.