بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و بیست و سوم
زمان ارسال : ۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
از لحظهای که شیدانه وارد ساختمان شد و در را محکم بههم زد تا وقتیکه امیرطاها پشت سرش وارد پاگرد شد، بالای پلهها ایستاده بود و نگاهشان میکرد. پیش از اینکه شیدانه برسد، مادرش تماس گرفت هوایش را داشته باشد. خواست شهبد را بفرستد تا برایش شام ببرد. اما زهرا مطمئنش کرد نمیگذراد گرسنه بماند. امیرطاها را که در حال چک کردن قفل در دید، فهمید شیدانه کلید را از آنطرف