پارت صد و بیست و سوم

زمان ارسال : ۵۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه






از لحظه‌ای که شیدانه وارد ساختمان شد و در را محکم به‌هم زد تا وقتی‌که امیرطاها پشت سرش وارد پاگرد شد، بالای پله‌ها ایستاده بود و نگاهشان می‌کرد. پیش از این‌که شیدانه برسد، مادرش تماس گرفت هوایش را داشته باشد. خواست شهبد را بفرستد تا برایش شام ببرد. اما زهرا مطمئنش کرد نمی‌گذراد گرسنه بماند. امیرطاها را که در حال چک کردن قفل در دید، فهمید شیدانه کلید را از آنطرف

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.