ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
اما تو مغزم هزاران معادلهی حل نشده بود. با ایستادن ماشین کوهیار، پندارم وایساد.
چشمم که به سد بزرگ منجیل خورد، ناخواسته لبخند زدم. چقدر اون روزا زود گذشت!
هرهفته همینجا یه ژست تکراری میگرفتیم و سهتایی عکس میگرفتیم. تا برم و بیام عزیز هزار بار زنگ میزد و ایةالکرسی میخوند تا برگردم. آخرش هم با کلی غرغر میگفت:
-یهکم برام زیتون پرورده بخرید، بیارید.
بازم مثل تمام
Aa
00زیبا بود سپاس🌺🌺🌺