پارت هفتاد و پنجم

زمان ارسال : ۴۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم دوتا دستامو مشت کرده بودم و با سرعت به سمت جلو میدویدم.
تا جایی که ممکن بود دور شدم و نفس زنان‌ مقابل ایستگاه اتوبوس ایستادم و دوتا دستامو گذاشتم روی زانو هام.
تنها داراییم شماره روی دستم بود و نه گوشی داشتم نه اسلحه ای... میدونم رفتنم دیوونه بازی بود ولی با اینکارم خیلی چیزا روشن میشد. باید کسی که شک نداشتم نوه جابر، یعنی پاشاست رو از نزدیک میدیدم.

456
67,206 تعداد بازدید
591 تعداد نظر
88 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۱۰ ماه پیش

سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻

وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

بچه ها همونطور که من و سبکم رو می‌شناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی‌ که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍

حانیا بصیری : ۷ ماه پیش

⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی حانیا جونم 😍💋

    ۱ ماه پیش
  • آمینا

    00

    وای این دختر چه کله خریه🤩

    ۲ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۲ ماه پیش
  • R

    00

    باید میگفت بیا بخورش😂

    ۲ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    همون بود با سانسور 😂

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید