پارت پنجاه و سوم :

چند ساعتِ تمام گوشه‌ی آشپزخانه مچاله شد و دیروز و امروز را توی ذهنش زیرورو کرد تا این‌که مهرداد چراغ‌های سالن را روشن کرد و پا به آشپزخانه گذاشت:
ـ چرا توی تاریکی نشستی؟
شمیم سر از زانو برداشت و نگاهی به ساعت گوشی‌اش انداخت. چیزی به هشت نمانده بود. از جا برخاست تا با غذاهای باقی‌مانده، میزی برای شام بچیند. 
هنوز دست به کار نشده بود که گوشی مهرداد زنگ خورد، و مهرداد با نگاه

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.