آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت پنجاه و یکم :
دو ساعت گذشت و کلافه از انتظار سرش را به شیشه تکیه داده بود که مهرداد در را باز کرد و سوار شد.
قبل از حرکت نگاهش از آینهی بغل به پشت سر افتاد؛ ظاهراً فروغی وسیله به همراه نداشت، چون سوار اولین تاکسی شد و از کنار ماشین آنها گذشت. مهرداد هم حرکت کرد و مدتی بعد جلوی ساختمان پزشکی قانونی ایستاد.
تازه از ماشین پیاده شده بودند که همان تاکسی نگه داشت و فروغی هم پیاده شد. همین که نزدیک
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.