آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت پنجاه :
این بار نگاه و لحنش نرمشِ قبل را نداشت و تن صدایش از حد معمول خارج شد:
ـ شمیم، محض رضای خدا بگو کجا گذاشتیشون؟... دامن نزن به حال بد من!
اما شمیم دقیقاً به این خاطر پنهانشان کرده بود تا به حال بد او دامن نزند؛ درحالیکه ظاهراً این مرحله هم باید طی میشد؛ از اینرو قبل از آنکه فشار و تکان دست مهرداد روی بازویش بیشتر شود، زبان گشود:
ـ زیر تخت گذاشتمشون، اما... یه لحظه
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.