پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۶۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

پلک‌هایش سنگین شده بود، اما نباید تسلیم می‌شد، آن هم بدون مقاومت! با قوای کمی که داشت، پی‌درپی از ران پایش نیشگون می‌گرفت تا هرطور شده هوشیاری‌اش را حفظ کند؛ بی‌هوشی یقیناً عمق فاجعه را افزون می‌کرد.
به انتهای این معرکه می‌اندیشید که ناصر کنارش زانو زد و نوک تیز چاقو را روی گونه‌اش فشرد:
ـ خیلی دوست دارم یه یادگاری روی صورتت بذارم تا مهندس هر وقت نگاهت کرد یاد من بیفته؛ ام

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.