آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت چهل و چهارم :
چند ساعت گذشت...
از دردی که در کاسهی سرش میپیچید، چشم گشود. کمی زمان برد تا موقعیتش را دریابد. آشفتگی اتاق بار دیگر عمق فاجعه را به رخ کشید. نمیدانست چند ساعت از بیهوشیاش گذشته، اما خوب میدانست که زندگیاش در کمتر از یک ساعت تارومار شده و از مسبب آن هم اثری نیست.
ناصر رفته بود اما شمیم هرچه ذهنش را ورق میزد، نه حرفهای آخر او را به یاد میآورد و نه لحظهی رفتنش را.
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.