آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت چهل
زمان ارسال : ۶۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
پتوی روی شمیم را محکم کرد، نمازش را خواند و بیآنکه روحش آرام بگیرد پشت پنجره ایستاد. اثری از برف دیشب در باغچه و زمین نبود. از گرگ و میش هوا هم گذشته بود، اما ابرهایی که همچنان خیال باریدن داشتند، رنگی را به مشابهِ همان لحظه روی بوم آسمان پاشیده بودند. قلبش سنگینتر شد و پرده را رها کرد.
دراز کشید اما خواب حرام چشمانش شده بود. کمی پهلو به پهلو چرخید و ساعت به هشت که رسید، بار دیگر
معصومه
10من واقعا باخوندن هرپارت بیشترمشتاق میشم واسه دونستن ادامه داستان