پارت سی و نهم :

پس از شام روی کاناپه آرام گرفت و همین که شمیم با سینی چای نزدیکش شد، دست او را گرفت و طبق عادت روی پایش نشاند. نفسی از سر آرامش کشید و گفت:
ـ سر هفته که داشتم می‌رفتم، غمی توی نگاهت بود که حس کردم از این سفر برنمی‌گردم. الآن هم یه‌طوری‌ام، یه حالی‌ام؛ اما خیلی خوشحالم که پیشت هستم. 
طلبِ آشتی از شمیم هرقدر در ابتدا برایش حرکتی بچه‌گانه به نظر می‌آمد، اما به آرامشی که اکنون داشت

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.