آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی و پنجم
زمان ارسال : ۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
مهرداد از پشت پنجره رفتن ناصر را نظاره کرد. سپس روی چند بلوک سیمانیِ باقیمانده در کنار دیوار نشست و با ساعد به زانوانش تکیه زد. یک نگاه تند به کارگرها، که با فاصله از او پچپچ میکردند، کافی بود تا کارشان را از سر بگیرند.
کمی بعد رسول بالا برگشت. نزدیک مهرداد شد و ضربهای به بستهی سیگارش زد تا نخی از آن بیرون بپرد، سپس بسته را جلوی مهرداد گرفت:
ـ بردار مهندس، آرومت میکنه.