پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۲ روز پیش

باران تازه بند آمده بود، جوی‌ها لبریز شده بودند و آب باران در سراشیبی خیابان روان بود‌. از صندلی عقب پالتویش را برداشت و همین که پایش را از ماشین بیرون گذاشت، داخل چاله رفت و آب جمع شده در آن، یک وجب انتهایی شلوارش را به گِل نشاند.
اعصابش بیش‌تر تحریک شد و با چهره‌ای ناآرام به سمت دکان رفت و بی‌مقدمه پرسید:
ـ سیگار داری حاجی؟
حاجی که مردی پا به سن گذاشته‌ و خونگرم بود، و مه

63
13,280 تعداد بازدید
18 تعداد نظر
40 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید