آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی و پنجم :
مهرداد از پشت پنجره رفتن ناصر را نظاره کرد. سپس روی چند بلوک سیمانیِ باقیمانده در کنار دیوار نشست و با ساعد به زانوانش تکیه زد. یک نگاه تند به کارگرها، که با فاصله از او پچپچ میکردند، کافی بود تا کارشان را از سر بگیرند.
کمی بعد رسول بالا برگشت. نزدیک مهرداد شد و ضربهای به بستهی سیگارش زد تا نخی از آن بیرون بپرد، سپس بسته را جلوی مهرداد گرفت:
ـ بردار مهندس، آرومت میکنه.
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.