آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی :
انیس خانم بلافاصله غذای او را کشید و به دستش سپرد. شمیم هم شالی روی سرش انداخت و همگی او را تا دم در همراهی کردند.
برای مهرداد هیچچیز آزاردهندهتر از بغض خفته در چشمان شمیم نبود، اما از پدرش شرم میکرد و تنها به گفتن، "مراقب خودت باش!" بسنده کرد و رو به جمع گفت:
ـ مگه سفر قندهار میرم که اومدید بدرقه؟... برید خونه، سرما میخورید.
به سختی چشم و گوشش را از شمیم و زمزمههای زی
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.