آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی و یکم :
مهرداد هم از خانهی پدرش بیوقفه تا کرج راند و خود را به ساختمان رساند.
برخلاف هفتههای قبل بیحوصله بود و به نظر میآمد هفتهی سختی پیش رو دارد؛ خصوصاً که چشمهای گریان شمیم لحظهای از خاطرش محو نمیشد.
آخر شب به محض رسیدن به سوییت با او تماس تصویری گرفت. علیرغم انتظارش صدای آهنگی شاد در گوشی پیچید و به دنبالش چهرهی بشاش شمیم نمایان شد.
مهرداد متعجب از خوشی او گفت: <
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.