آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و نهم :
مرز میان اخم و لبخند شمیم همیشه کوتاه بود و مَثَل "آب روی آتش" که میگفتند مصداق دقیقی بود برای حال این لحظهاش... از مهر پدر همسرش شرمنده شد و لب گزید:
ـ شما باید ببخشید، منم خیلی تند رفتم و اصلاً نفهمیدم چی گفتم. راستش رو بخواید این رفت و آمد مکررِ مهرداد...
مهرداد حوصلهی باز شدن این بحث و نصیحتهای پرتکرار پدرش را نداشت؛ از این جهت دستش را پشت کمر شمیم گذاشت و دور از چشم پدرش
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.