آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت سی
زمان ارسال : ۷ روز پیش
انیس خانم بلافاصله غذای او را کشید و به دستش سپرد. شمیم هم شالی روی سرش انداخت و همگی او را تا دم در همراهی کردند.
برای مهرداد هیچچیز آزاردهندهتر از بغض خفته در چشمان شمیم نبود، اما از پدرش شرم میکرد و تنها به گفتن، "مراقب خودت باش!" بسنده کرد و رو به جمع گفت:
ـ مگه سفر قندهار میرم که اومدید بدرقه؟... برید خونه، سرما میخورید.
به سختی چشم و گوشش را از شمیم و زمزمههای زی
اطلاعیه ها :
دوستان همراه در vip، اومدم با یه خبر خوش😍...
امشب علاوه بر پارت ۳۷، دو پارت ۳۸ و ۳۹ هم به عنوان هدیه براتون ارسال میشه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. منتظر نظراتتون هستم🌺🙏
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.