آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۹ روز پیش
شمیم که دلخوریاش تا حدود زیادی رنگ باخته بود، صندلی را از زمین بلند کرد و سپس روی پای مهرداد نشست؛ و مهرداد همزمان با نوازش سر و گیسوی او از ده سال پیش برایش گفت:
ـ وقتی سی سالهم بود، مهران با بیستوچهار سال سن، پاشو کرد تو یه کفش و رفت خواستگاری دخترداییمون... اولین جایی که بعد از عقدشون دور هم جمع شدیم، خونهی مادربزرگم بود که به روال هر سال آش نذری میپخت. تو حیاط بزرگشون ه
اطلاعیه ها :
دوستان همراه در vip، اومدم با یه خبر خوش😍...
امشب علاوه بر پارت ۳۷، دو پارت ۳۸ و ۳۹ هم به عنوان هدیه براتون ارسال میشه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. منتظر نظراتتون هستم🌺🙏
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.