پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۷۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

شمیم که دلخوری‌اش تا حدود زیادی رنگ باخته بود، صندلی را از زمین بلند کرد و سپس روی پای مهرداد نشست؛ و مهرداد هم‌زمان با نوازش سر و گیسوی او از ده سال پیش برایش گفت:
ـ وقتی سی ساله‌م بود، مهران با بیست‌وچهار سال سن، پاشو کرد تو یه کفش و رفت خواستگاری دختردایی‌مون... اولین جایی که بعد از عقدشون دور هم جمع شدیم، خونه‌ی مادربزرگم بود که به روال هر سال آش نذری می‌پخت. تو حیاط بزرگ‌شون ه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.