آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
شمیم که دلخوریاش تا حدود زیادی رنگ باخته بود، صندلی را از زمین بلند کرد و سپس روی پای مهرداد نشست؛ و مهرداد همزمان با نوازش سر و گیسوی او از ده سال پیش برایش گفت:
ـ وقتی سی سالهم بود، مهران با بیستوچهار سال سن، پاشو کرد تو یه کفش و رفت خواستگاری دخترداییمون... اولین جایی که بعد از عقدشون دور هم جمع شدیم، خونهی مادربزرگم بود که به روال هر سال آش نذری میپخت. تو حیاط بزرگشون ه