آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۱۱ روز پیش
صبح زود از خارش و آزاری که به واسطهی حرکت مو درون گوش و پرهی بینیاش بود، بیدار شد و دست مهرداد را پس زد:
ـ توروخدا مهرداد، اذیت نکن بذار بخوابم... باور کن تا سر صبح بیدار بودم.
ـ بودی که بودی... من چند ساعت دیگه باید برگردم کرج، چهطور دلت میآد وقتت رو به خواب بگذرونی؟... به جون خودت بعد از نماز صبح خواب به چشمم نیومده. پاشو ببین چه میزی ردیف کردم برات؛ نون تازه، سرشیر، عسل!
اطلاعیه ها :
درود همراهان...
🔴 اگر دوست دارید کنار ما باشید اما هنوز به جمعمون اضافه نشدید، تا پایان امروز (شنبه، ۳۱ شهریور) فرصت دارید از تخفیف ویژه "آن سبو بشکست" استفاده کنید 🔴
دوستان همراه در vip، اومدم با یه خبر خوش😍...
امشب علاوه بر پارت ۳۷، دو پارت ۳۸ و ۳۹ هم به عنوان هدیه براتون ارسال میشه. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. منتظر نظراتتون هستم🌺🙏
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.