آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و چهارم :
در پی عملی کردنِ خواستهاش، بر سر میز شام رو به مهرداد با لحن پرمعنایی از آمدن خانوادهاش گفت.
جملهاش تمام نشده بود که متوجه تیزیِ نگاه و خشمی که در چشمان مهرداد جوشید، شد و همین زبانش را بست. حدسش درست از آب درآمده بود و از غضب او کاملاً پیدا بود که ماجرا را میداند.
مهرداد کمی به چشمان گریزان شمیم خیره ماند، او را خط به خط میشناخت، حتی میتوانست هدفش را از پیشکشیدن ماجرا
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.