آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و پنجم :
صبح زود از خارش و آزاری که به واسطهی حرکت مو درون گوش و پرهی بینیاش بود، بیدار شد و دست مهرداد را پس زد:
ـ توروخدا مهرداد، اذیت نکن بذار بخوابم... باور کن تا سر صبح بیدار بودم.
ـ بودی که بودی... من چند ساعت دیگه باید برگردم کرج، چهطور دلت میآد وقتت رو به خواب بگذرونی؟... به جون خودت بعد از نماز صبح خواب به چشمم نیومده. پاشو ببین چه میزی ردیف کردم برات؛ نون تازه، سرشیر، عسل!
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.