آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
صبح زود از خارش و آزاری که به واسطهی حرکت مو درون گوش و پرهی بینیاش بود، بیدار شد و دست مهرداد را پس زد:
ـ توروخدا مهرداد، اذیت نکن بذار بخوابم... باور کن تا سر صبح بیدار بودم.
ـ بودی که بودی... من چند ساعت دیگه باید برگردم کرج، چهطور دلت میآد وقتت رو به خواب بگذرونی؟... به جون خودت بعد از نماز صبح خواب به چشمم نیومده. پاشو ببین چه میزی ردیف کردم برات؛ نون تازه، سرشیر، عسل!