پارت بیست و دوم

زمان ارسال : ۸۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

شمیم کمی به احوالش مسلط شد و در جواب کنایه‌های منیژه و برای خالی شدن حرصش پاسخ داد:
ـ باباتون گفتن که اینا آشغال نیستن و قابل مصرفن، پس به‌جای این‌که بندازی‌شون سطل زباله، ببر بذار تو یخچال خونه‌تون و باهاشون دوبار خورشت درست کن تا اسراف نشه.
حرف کاملاً در دهانش منعقد نشده بود که آقا منصور قدم‌های رفته را از دم در برگشت و دست سنگینش روی صورت شمیم نشست. ثقلِ ضربش به‌قدری بود ک

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هاوژین

    10

    داستان وقلم عالی داره دست نویسنده درد نکنه

    ۳ ماه پیش
  • مریم جاری | نویسنده رمان

    ممنونم از مهرتون🙏🌺 دست شما هم درد نکنه که همراه من و داستانم هستید. امیدوارم در بخش وی آی پی هم همراهی مون کنید🥰

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.