پارت بیست و دوم :

شمیم کمی به احوالش مسلط شد و در جواب کنایه‌های منیژه و برای خالی شدن حرصش پاسخ داد:
ـ باباتون گفتن که اینا آشغال نیستن و قابل مصرفن، پس به‌جای این‌که بندازی‌شون سطل زباله، ببر بذار تو یخچال خونه‌تون و باهاشون دوبار خورشت درست کن تا اسراف نشه.
حرف کاملاً در دهانش منعقد نشده بود که آقا منصور قدم‌های رفته را از دم در برگشت و دست سنگینش روی صورت شمیم نشست. ثقلِ ضربش به‌قدری بود ک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هاوژین

    10

    داستان وقلم عالی داره دست نویسنده درد نکنه

    ۴ ماه پیش
  • مریم جاری | نویسنده رمان

    ممنونم از مهرتون🙏🌺 دست شما هم درد نکنه که همراه من و داستانم هستید. امیدوارم در بخش وی آی پی هم همراهی مون کنید🥰

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.