تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
درب شیشهای اتاق مدیریت را بدون ذرّهای درنگ باز کردم و نگاهم را به پدری دوختم که هیچ شباهتی به پدر بودن نداشت یعنی؛ این کلمه هیچ به این مرد نمیآمد.
همانطور که وارد اتاق خود شدم و درب شیشهای را پشتسرم بستم، بهحرف آمدم:
- راه گم کردی یا دلت برای پسرت تنگ شده؟
روی مبل چرم سیه رنگ نشسته بود و با شنیدن صدای طعنهوار من، تنها سرش را بهسمتم برگرداند.
- یه بار بدون کنا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
دقیقا، داوین خودش نتونسته باخودش کنار بیاد و این میتونه بزرگترین ضربهای باشه که به خودش زده. 🥲 مرسی ازت مریم گلی🤍🍁
۳ ماه پیشزهرا
۱۷ ساله 00عالی ممنون عزیزم کاش اخرای رمان ب جاهای خوبی برسیم من از رمانهایی هیجانی خوشم میاد
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی گل، بهقدری هیجان درراهه که خودم بشدت دوست دارم به اون نقطهی رمان برسم🌿✨
۲ ماه پیشصحرا
00یعنی واقعاپدرش باعث مرگش شده ،داوین بامدرک حرف پروانه روقبول کرده مدرکی که قابل قبول باشه امیدوارم که داوین دست ازمشروب برداره تابتونه راه درست روانتخاب کنه برای روکردن مرگ دانیال و عاشقی که درراهه
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
داوین بعد از مرگ دانیال، حسابی افسرده شده و بهخاطر همین اینجوری به خودش ضربه میزنه.🥲 مرسی ازت صحرا جان♥🍂
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
10خوب اینم از بابای بی احساس داوین 😡 ممنون نازنین جان 🌟👏
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از نگاه زیبای تو فاطمه جان🌻🌱
۳ ماه پیشAa
00ممنون زیبا بود موفق باشید🙏🌺
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی متشکرم🌱
۳ ماه پیشلیلی
00باعرض پوزش ازخوانندگان عزیز بابت تاخیر دیدار داوین ومهرو😅🤣🤣🤣🤣 بابا نویسنده جان کشتی مارو ایناکی همو میبینن؟؟؟؟
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
سلام لیلی جان. دو پارت پیش که همو دیدن زدن تیکه و***کرده همدیگه رو🤣 یکم که بگذره روند دیدارشون میفته رو روال. باید یکم شخصیتهای جدید آشکارتر بشن.
۳ ماه پیشلیلا
00هعیی
۳ ماه پیشمریم
10🥺😥
۳ ماه پیش
مریم گلی
00داوین اگه میخواد مرگ برادرشو ثابت کنه باید دست از خوردن مشروب وچیزهای دیگه برداره تا باباش نتونه از این موردها به نفع خودش استفاده کنه ممنونم نویسنده جان