پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۸۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

حرف‌های زننده‌اش، نگاه مکار و قِسر در رفتن از مرگ دانیال یکی از شگرد‌های این مرد بود. همیشه همین‌گونه، تمام فرصت‌ها را به‌نفع خودش عوض می‌کرد و من دیگر خیلی خوب او را می‌شناختم.
صدای تقّه‌های پی‌درپی به درب شیشه‌ی اتاق، نگاه خیره‌ی مرا از فندق تلخِ نگاه بابا ربود.
خانم مروانی تا توجه‌ی مرا دید، درب شیشه‌ای را باز کرد و بدون آن‌که داخل اتاق پا بگذارد، آرام نجوا کرد:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    50

    عجب بلاییه این داوین ،داشت میرفت سمت بهشت پدربزرگ ،یه دفعه شیطنتش گل کرد که مهرو رو اذیت کنه ،ممنونم نویسنده جان 🙏💓

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    دقیقا مریم گلی، شیطنتش گل کرده😂 مرسی زییا♥🌿

    ۳ ماه پیش
  • آیرین

    00

    👏👏👏

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    🌹🌹🌿

    ۳ ماه پیش
  • لیلی

    10

    ایییییییی چه جای بدی تموم میشه پارتا حال چگونه صبرنماییم؟؟؟؟🤣🤣🤣

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ببخشید لیلی جان اما مزه‌اش به همینه😂مرسی از حضور همیشگی‌ت♥

    ۳ ماه پیش
  • مهتاب

    ۲۳ ساله 20

    کاش هر روز پارت باشه

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    اگه بشه سعی میکنم تعداد خطوط پارت‌ها رو بیشتر کنم، مرسی مهتاب جان🌼🌹

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    10

    نچ نچ عزیزم چرا اخه با احساسات مون بازی می کنی 😂😁 آخه الان وقت تمام شدن بود ممنون نازنین جان 🌟🌟

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی فاطمه جان🤍، ببخشید که جای حساسش تموم میشه😂🌹

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.