تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت چهل و پنجم
زمان ارسال : ۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
حرفهای زنندهاش، نگاه مکار و قِسر در رفتن از مرگ دانیال یکی از شگردهای این مرد بود. همیشه همینگونه، تمام فرصتها را بهنفع خودش عوض میکرد و من دیگر خیلی خوب او را میشناختم.
صدای تقّههای پیدرپی به درب شیشهی اتاق، نگاه خیرهی مرا از فندق تلخِ نگاه بابا ربود.
خانم مروانی تا توجهی مرا دید، درب شیشهای را باز کرد و بدون آنکه داخل اتاق پا بگذارد، آرام نجوا کرد:
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
دقیقا مریم گلی، شیطنتش گل کرده😂 مرسی زییا♥🌿
۳ ماه پیشآیرین
00👏👏👏
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹🌹🌿
۳ ماه پیشلیلی
10ایییییییی چه جای بدی تموم میشه پارتا حال چگونه صبرنماییم؟؟؟؟🤣🤣🤣
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ببخشید لیلی جان اما مزهاش به همینه😂مرسی از حضور همیشگیت♥
۳ ماه پیشمهتاب
۲۳ ساله 20کاش هر روز پارت باشه
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
اگه بشه سعی میکنم تعداد خطوط پارتها رو بیشتر کنم، مرسی مهتاب جان🌼🌹
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
10نچ نچ عزیزم چرا اخه با احساسات مون بازی می کنی 😂😁 آخه الان وقت تمام شدن بود ممنون نازنین جان 🌟🌟
۳ ماه پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی فاطمه جان🤍، ببخشید که جای حساسش تموم میشه😂🌹
۳ ماه پیش
مریم گلی
50عجب بلاییه این داوین ،داشت میرفت سمت بهشت پدربزرگ ،یه دفعه شیطنتش گل کرد که مهرو رو اذیت کنه ،ممنونم نویسنده جان 🙏💓