تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت چهل و سوم
زمان ارسال : ۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
صدای غزل لحظهای جایش را بهسکوت داد، او نمیدانست چه بگوید و گفتههایش را، چهگونه برایم بیان کند!
- من... من بهخاطرِ خودت به خودت دروغ گفتم مهرو، الان وقتِ این نیست که لجبازی کنی یا از عالم و آدم بترسی تو باید...
میان حرفهایی که از نظر او دلانگیز بود و از نظر من زجرآور، پریدم و با حُزن گفتم:
- غزل تو جای من نیستی بفهمی تو دلم چیمیگذره، مثل من از خانوادت دور نشدی، مثل م
سهیل
۲۷ ساله 11همش فکر میکردم غزل از وجود داوین و دینا خبر نداره😁 نگو خانم دروغ مصلحتی گفته..عالی بود 👏