پارت چهل و ششم :

-هرچی اصرار کردیم نیومدن. می‌خواستن از حال دخترشون باخبر شن.
قبل از آن‌که باربد چیزی بگوید، ابراهیم با بغض پرسید:
-کجا برم من آخه؟ کجا برم؟ می‌ترسم برم باز سر و کله‌ی یکی دیگه پیدا بشه و بلایی سر دخترم بیاره.
باربد لبخند محویی روی لب نشاند:
-نترسید، دیگه ما هستیم. یک تیم چند نفره رو تو این راهرو مستقر می‌کنم. مطمئن باشید بیشتر از شما ما مشتاق هوشیار شدن گیلدا خانوم هستیم.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.