گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۲۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
-هرچی اصرار کردیم نیومدن. میخواستن از حال دخترشون باخبر شن.
قبل از آنکه باربد چیزی بگوید، ابراهیم با بغض پرسید:
-کجا برم من آخه؟ کجا برم؟ میترسم برم باز سر و کلهی یکی دیگه پیدا بشه و بلایی سر دخترم بیاره.
باربد لبخند محویی روی لب نشاند:
-نترسید، دیگه ما هستیم. یک تیم چند نفره رو تو این راهرو مستقر میکنم. مطمئن باشید بیشتر از شما ما مشتاق هوشیار شدن گیلدا خانوم هستیم.