زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۷۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
نگاهش ثابت مانده بود و حتی توان پلکزدن نداشت. با دهانی نیمهباز بهکندی نفس میکشید و حجم سنگینی را روی سینهاش احساس میکرد. انگار که دستهایی تنومند، گلویش را فشرده باشند و او هر لحظه به مرگ نزدیکتر شود!
لبهایش چندینمرتبه باز و بسته شدند اما آوایی از گلویش شنیده نشد. بهتزده و با تقلایی دوچندان، صدایش را آزاد کرد و لب زد: ا... ا... ام... امیر!
اخمآلود، خشک و خشن، خالی ا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از نظرت عزیزم🌹🙏🏻❤
۲ ماه پیشم
10کار امیر به هردلیل واجباری باشه درنظر من هیچی از عوضی بودنش کم نمیکنه،دیگه مجبور نیست اینقدرپررو باشه
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
🙏🏻🌹❤
۲ ماه پیشساناز
00❤️❤️❤️
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
❤🙏🏻🌹
۲ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 10خیلی خیلی عالیه ممنون نگار جون 😍💋داستان متفاوتی داره😍از امیرم متنفرم خودخوا😡آرش با اون تیپ و اخلاق شیطونه اش از امیر مرد تره😍
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از انرژی فوقالعادهت عزیزم❤🙏🏻😘😍
۲ ماه پیشمریم گلی
10واقعا از امیر این انتظار رو نداشتم ،چقدر وقیح صحبت میکنه ،راستش بیشتر از آرش انتظار این رفتارها رو داشتم ،خیلی قشنگ بود نگار جون 🙏♥️💓💓
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
هرکدوم یهجوری مهوا رو اذیت میکنن. ممنون که همراهی میکنی عزیزم❤🙏🏻
۲ ماه پیشمحیا
10اتفاقا مهوا خوب کاری میکنه که به الیاس کمک میکنه ، الیاس باید زودتر بی گناهیش ثابت بشه
۲ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
👌🏻🙏🏻🌹
۲ ماه پیش
رویا
30آخه چرا😑 امیر بیشعور🫠😂 ولی شاید مجبوره اینطوری با مهوا رفتار کنه ممنون نویسنده جون🥰❤️