تو عاشق نبودی به قلم سمیه هرمزی
پارت هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 19 دقیقه
به خونه که میرسم افسون در حال حرف زدن با گوشی برام دست تکونمی ده.میون حرفهاش که اسم آذر رو مییاره می فهمم داره با جاری جونش حرف میزنه.خداحافظی می کنه و من خسته روی تخت میشینم.عینکم رو که بعد از مدتها از دیروز می زنم روی پاتختی میذارم.کنارم میشینه و من چشمهام رو میمالم.سرم از بس فکر های جور و واجورتو مغزم رژه می ره درد می کنه.
-آذر بود زنگ زده بود.ناراحت بود میگفت باهات بد
م.ر
00🤗🤗