آن سبو بشکست به قلم مریم جاری
پارت بیست
زمان ارسال : ۸۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
قریب به سه ماه گذشت...
بهمن هم با سرمای بیرحمش در حال گذر بود.
کار ساختمان به مرحلهای رسیده بود، که نیاز چندانی به حضور مهرداد نداشت، اما طبق عهدی که با رستگار بسته و مزدی که از پیش دریافت کرده بود، خود را موظف به حضورِ صددرصدی میدانست و به هیچ طریقی دوست نداشت اعتبار شغلیاش زیر سؤال برود.
البته این تعهدپذیری سختیهای خودش را داشت؛
معمولاً غروبِ پنجشنبه راهی
فخری
۶۰ ساله 10واقعا رمانش عالیه خسته نباشی عزیزم قلمت ماندگار 🙏🏻🙏🏻❤